چو شیرین کیمیاى صبح دریافت ازآن سیماب کارى روى برتافت
شکیاییش مرغان را پرافشاند خروس,الصبرمفتاح الفرج خواند
شبستان رابه روى خویشتن رفت به زارى باخداى خویشتن گفت
خداوندا شبم را روز گردان چو روزم بر جهان پیروز گردان
شبى دارم سیه ازصبح نومید درین شب روسپیدم کن چوخورشید
غمى دارم هلاک شیرمردان برین غم چون نشاطم چیره گردان
ندارم طاقت این کوره تنگ خلاصى ده مرا چون لعل ازین سنگ
تویى فریادرس فریادهرکس به فریاد من فریاد خوان رس
به آب دیده طفلان محروم به سوز سینه پیران مظلوم
به بالین غریبان بر سر راه به تسلیم اسیران در بن چاه
به داور,داور فریاد خواهان به یا رب یا رب صاحب گناهان
به دامن پاکى دین پرورانت به صاحب سرى پیغمبرانت
به محتاجان در,برخلق بسته به مجروحان خون بر خون نشسته
به دورافتادگان از خانمان ها به واپس ماندگان از کاروان ها
به وردى کز نوآموزى برآید به آهى کز سر سوزى برآید
به ریحان نثار اشک ریزان به قرآن و چراغ صبح خیزان
به نورى کزخلایق درحجاب است به انعامى که بیرون ازحساب است
به مقبولان خلوت بر گزیده به معصومان آلایش ندیده
بدان آه پسین کز عرش بیش است بدان نام مهین کز عرش بیش است
که رحمى بر دل پرخونم آور وزین غرقاب غم بیرونم آور
بهب به به به