نهج البلاغه خطبه سه

7.مسئولیت های اجتماعی:


سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید،اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود،و یاران حجت را بر من تمام نمی کردنند،و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان،سکوت نکنند،مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته،رهایش می ساختم،و آخر خلافت را با کاسه ی اول آن سیراب می کردم.آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

گفتند:در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام(ع)داد و امام(ع)آن را مطالعه فرمود،گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد.وقتی خواندن نامه به پایان رسید،ابن عباس گفت:یا امیرالمؤمنین!چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز می کردید؟امام(ع)فرمود:هرگز!ای پسر عباس،شعله ای از آتش دل بود،زبانه کشید و فرو نشست،(ابن عباس می گوید:به خدا سوگند!بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام(ع)این گونه اندوهناک نشدم،که امام(ع)نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.)

نهج البلاغه خطبه سه

6.بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین علیه السلام:


روز بیعت،فراوانی مردم چون یال های پرپشت کفتاربود،از هر طرف مردم احاطه کردند،تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهماالسلام لگد مال گردند،و ردای من از دو طرف پاره شد.مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند.اما آن گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم،جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند،و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند،گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید:«سرای آخرت را برای کسانی برگزیدم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است.»آری!به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند،اما دنیا در دیده ی آنها زیبا نمود،و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد.

نهج البلاغه خطبه سه

5.شکوه از خلافت عثمان:


تا آن که سومی به خلافت رسید.دو پهلویش از پر خوری باد کرده،همواره بین آشپزخانه و دستشویی سر گردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند،چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد،عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را بر انگیخت،و شکم بارگی او نابودش کرد

نهج البلاغه خطبه سه

4.شکوه از شورای عمر:


سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم،تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟و در صف آنها قرار دهند؟ناچار باز هم کوتاه آمدم،و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت،و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد وآن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.

نهج البلاغه خطبه سه

3.شکوه از عمر و ماجرای خلافت:


سرانجام اولی حکومت را به راهی در آورد،و به دست (عمر)کسی سپرد که مجموعه ای از خشونت،سخت گیری،اشتباه و پوزش طلبی بود.زمامدار مانند کسی است که بر شتری سر کش سوار است،اگر عنان محکم باشد،پرده های بینی حیوان پاره می شود،واگر آزادش می گذارد،در پرتگاه سقوط می کند.سوگند به خدا مردم در حکومت دومی،در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند،و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند،و من در این مدت طولانی محنت زا،و عذاب آور،چاره ای جز شکیبایی نداشتم،تا آن که روزگار عمر هم سپری شد